همه چیز دراختیار شماست - آرشیو 1393/12
<-Description->

مفهوم ازدواج

1393/12/28 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : مهدیه | اشتراک گذاری :
شاگردی از استادش پرسید : عشق چیست؟ 

استاد در جواب گفت : به گندمزار برو و پربارترین خوشه را بیاور . اما در
 هنگام عبور از گندمزار ، به یاد داشته باش كه نمی توانی به عقب برگردی! 
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. 

استاد پرسید: چه آوردی؟ 

و شاگرد با حسرت جواب داد : هیچ! هر چه جلوتر می رفتم ، خوشه های
 پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا كردن پرپشت ترین ، تا انتهای گندمزار رفتم... 
استاد گفت : عشق یعنی همین! 

شاگرد پرسید : پس ازدواج چیست ؟ 

استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد
 داشته باش كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی! 

شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت. 

استاد پرسید: چه شد؟ او در جواب گفت : به جنگل رفتم اولین درخت بلندی را كه دیدم ، انتخاب كردم . ترسیدم كه اگر جلوتر بروم ، باز هم دست خالی برگردم . 
استاد باز گفت : ازدواج یعنی همین!!



موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
____________________________________________________
برچسب ها:

به دنبال یوسف زهرا...

1393/12/28 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : مهدیه | اشتراک گذاری :
شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان(عج) رو ببینم؟


استاد: شب یک غذای شور بخور،آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.


شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏ خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم،کنار نهر آبی

 درحال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...!


استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏ تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی...!



موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
____________________________________________________
برچسب ها:

خداشناسی

1393/12/28 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : مهدیه | اشتراک گذاری :

« مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید .خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت . کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت .مرد پرسید : (چه می کنی؟) کودک جواب داد : (به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم)
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید ، اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکشخدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد ! فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود .به کودک گفت : (من و تو یک اشتباه را مرتکب شده ایم)

مولوی می گوید : هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست »



موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
____________________________________________________
برچسب ها:

مصاحبه باخدا

1393/12/28 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : مهدیه | اشتراک گذاری :

از خدا پرسیدم:وقت داری با من گفت و گو کنی؟

خدا لبخندی زد و پاسخ داد:زمان من بی نهایت است٬چه سوالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟

من سوال کردم:چه چیزی در آدم ها شما رو بیشتر متعجب می کند؟

خدا جواب داد:

- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.

-اینکه سلامتی خود را به خاطر به دست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند!

-اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و زمان حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.

-اینکه به گونه ای  زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند!

دست خدا٬دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت...

سپس من سوال کردم:به عنوان پروردگار٬دوست داری بندگانت چه درس هایی در زندگی بیاموزند؟

خدا پاسخ داد:

-اینکه یاد بگیرند٬نمی توانند کسی را وادار کنند تا به آن ها عشق بورزد.

تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.

-اینکه یاد بگیرند٬که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.

-اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.

-اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها٬چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخم ها التیام یابند.

-یاد بگیرند٬که فرد غنی٬کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است.

-اینکه یاد بگیرند٬کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.

-اینکه یاد بگیرند٬دو نفر می توانند به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

-اینکه یاد بگیرند٬کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.

با افتادگی خطاب به خدا گفتم:از وقتی که به من دادید سپاس گذارم٬چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آن ها بدانند؟

خدا لبخندی زد و گفت:

 

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم...."همیشه



موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
____________________________________________________
برچسب ها:

بیسکویت

1393/12/26 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : مهدیه | اشتراک گذاری :

زن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!هر بار که او کلوچه‌ای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.


وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟”مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!...زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت.وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچه‌اش، دست نخورده مانده .تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچه‌اش را از کیفش درنیاورده بود.مرد بدون اینکه خشمگین یا عصبانی شود بسته کلوچه‌اش را با او تقسیم کرده بود.






موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
____________________________________________________
برچسب ها:

شعر طنز دانشجو و دانشجویی

1393/12/26 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : مهدیه | اشتراک گذاری :
من به یک نمره ناقابل ده خشنودمو به لیسانس قناعت دارممن نمی خندم اگر دوست من می افتدمن در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستمخوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد



موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
____________________________________________________
برچسب ها:

دانستنی های علمی و جالب انگیز

1393/12/26 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : مهدیه | اشتراک گذاری :

دانستنی های علمی و جالب انگیز

ایا میدانید یک تکه استخوان به ابعاد یک قوطی کبریت

میتواند وزنی معادل 9 تن را تحمل کند

دانستنی های علمی و جالب انگیز

آیا میدانید اولین پمپ بنزین

در سال 1895 میلادى در فرانسه افتتاح شد

دانستنی های علمی و جالب انگیز

ایا میدانید یک نوع درخت کاج که توسط ساقه هایش

روزانه 300 گالن آب را تا 200 پا بالا میبرد

دانستنی های علمی و جالب انگیز

ایا میدانید نام قدیمی ژاپن، دنی پالگو بود

دانستنی های علمی و جالب انگیز

ایا میدانید میانگین قد یا ارتفاع قامت 25 ٪

از آقایان انگلیسی بیش از 180 سانتیمتر است

دانستنی های علمی و جالب انگیز

ایا میدانید پیکاسو نقاش اسپانیای سال 1970 م

تابلوی معروف زنان جوان اویگنون را نقاشی کرد

دانستنی های علمی و جالب انگیز

ایا میدانید در مدت 24 ساعت

قلب 15 ساعت استراحت میکند

دانستنی های علمی و جالب انگیز

ایا میدانید فقط 10 ثانیه لازم است که

یک گلبول قرمز بتواند از قلب به مغز برسد

دانستنی های علمی و جالب انگیز

ایا میدانید آلودگی هوا

هر 2 ساعت یک نفر را میکشد



موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
____________________________________________________
برچسب ها:

سوسيس

1393/12/26 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : مهدیه | اشتراک گذاری :
اينم يه ابتكار جالب

منبع:www.artandpaint.blogfa.comاینم یک نوع ابتکار جالب در آشپزی ! (عکس)


موضوعات مرتبط با این مطلب : <-ArchiveEntryCategory->
____________________________________________________
برچسب ها:

ساخت وبلاگ